پارت ده :



ترسیده و مضطرب سرش رو بالا آورد و خیره خیره نگاهمون کرد که سوالی سرم رو به چپ و راست تکون دادم؛ اونم که انگار تازه یادش اومده باشه برای چی اومده، فورا از جاش بلند شد و همون‌طور که لباس‌هاش رو تکون می‌داد با تته پته گفت: ب.. ببخشید من.. ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.